Episodios

  • زبان سرخ
    Jul 1 2025
    ایستاده‌ای و به نقطه‌ای خیره‌ شده‌ایگه گاهی هم نیم نگاهی به من می‌اندازیمی‌دانم تو این راه را قبلا بارها رفته‌ایو هزاران بار هم آنرا در ذهنت مرور کرده‌ایاما من چه کمکی می‌توانم به تو بکنممن هم مثل خودت یک سیب خورده‌اممن هم مثل تو از اسبم به پایین افتاده‌اماز من همراهی بخواه، اما پاسپانی نه بر روی زمین مورچه‌ای را به تو نشان می‌دهم که یک پایش آسیب دیده استبعد کلی جستجو خانه‌اش را پیدا می‌کنی و کمکش میکنی تا به خانه‌اش برگردداما آیا او هم همین را می‌خواست؟ و آیا به نفعش بود؟ مورچه‌ای‌ که یک پایش شکسته را چه کسی می‌خواهد؟ به آن زنی که در آن سمت خیابان ایستاده نگاه کنببین چقدر زیر چشمانش گود افتاده میدانی چرا؟چون چند شب است که خوب نخوابیده چرا؟!چون دخترش از خانه فرار کردهبرای این زن چه باید کرد؟ کمکش کرد تا دخترش به خانه برگردد؟آیا دختر هم همین را می‌خواهد؟ و آیا به نفعش هست؟ با آدم سالخورده‌ای که هزار درد بی‌درمان گرفته چه باید کرد؟برای خاطر چه کسی؟ برای دکتری که تنها نسخه جراحی در آستین دارد، یا جامعه‌ای که از سنت‌شکی می‌هراسد و یا خانواده‌ای که نگران آبرویش در میان در و همسایه است؟خودش چه؟ برای خودش چه چیزی بهتر چیست؟ اینکه انگشتانت هنوز تکان می‌خورند معنی‌اش چیست؟ زندگی در تفسیر چیست؟ ما بیشتر از آنچه باید در کار طبیعت دخالت ‌می‌کنیم طبیعت تنها یک کار دارد و آن نوسازی خویش است و ما در تقلا برای حفظ یک سکانس‌!‌به بچه آدمیزاد نگاه کن!ببین چقدر ضعیف‌ و نحیف گشته ما این بلا را بر سرش آورده‌ایمبا یک عمر دخالت‌های بی‌جا در تمام شوون زندگیش، از ریز و درشتشاز اینکه به چه چیزی می‌تواند دست بزند تا اینکه کی می‌تواند حرف بزنداز اینکه با چه چیزی می‌تواند بازی بکند تا اینکه با چه کسانی می‌تواند رفت و آمد کنداز اینکه چه لباسی می‌تواند بپوشد تا اینکه به چه چیزی می‌تواند گوش کنداز اینکه در چه رشته‌ای می‌تواند تحصیل کند تا اینکه با چه کسی می‌تواند آمیزش کند بعد همین انسان‌ خودخواه زیاده‌خواه در وقت پیری انتظار داد که بچه‌هایش او را تر و خشک کند. چه شد؟ تو که یک عمر ادای آدم‌های همه‌چیزدان را در می‌آوردی، چرا فکری برای پیری خودت نکرده‌ای؟‌‌؟ دوران بچه‌گی‌ و جوانی‌‌شان بس نبود که انتظار داشته باشی میان‌سالگیشان را هم به پای کهولت شما بریزند؟ و همه اینها نتیجه همان دخالت‌های بی‌جا در طبیعت بکر بچه‌هاست، چه از روی خودخواهی و چه از روی نادانی. ولشان کنید. بچه‌ها را بگذارید تا کودکی کنند، از بچه‌هایتان کلفت و نوکر نسازید. اگر شما این کاره هستید تنها فکری برای پیری خودتان بکنید. برای بچه‌هایتان تنها یک هم‌بند باشید نه زندان‌بان. این زندان‌بند است که به زندانیش می‌گوید که کی باید غذا بخورد، کی باید بخوابد، کی باید هوا بخورد، ‌و کی باید ملاقاتی داشته باشد. هم‌بند اما تنها دو گوش شنوا دارد و یک آغوش گرم تنها اگر لازم باشد. و انسان واقعا جز همراهی چیزی در این دنیا لازم ندارد. تنها اینکه کسی باشد که ببیند، بشنود، بفهمد، بخندد، بغض کند، گریه کند و خلاصه ... آینه باشد، و خالی! خالی از هر نوع قضاوتی. آری، از من همراهی بخواه، اما پاسپانی نه، من برای پیری خود فکری کرده‌ام‌. ‌
    Más Menos
    6 m
  • قهوه تلخ
    May 6 2025

    همین بود، نبود؟

    شب بود، نبود؟

    ترسیده بود، نبود؟

    تنها بود، تنها

    مثل یک مرداب

    بی‌حرکت، بی‌معنی، بی‌جهت

    و تلخ!

    چه می‌شد کرد؟

    چه می‌توانست کرد؟

    چه باید می‌کرد؟

    باز شاید تشعشش آفتابی

    یا تابش نور مهتابی

    یا چند لکه ابری

    با چند قطره بارانی

    یا دست نوازش‌گر پدری

    یا محبت‌‌های بی‌دریغ مادری

    باید امتحان می‌کرد

    یک کاری می‌کرد

    از یکجا نشستن آخر چه سود

    از زانوی غم به بغل گرفتن چه فایده

    اگر می‌شود رفت چرا باید ایستاد؟

    چرا باید گذاشت تا هدر شد؟

    و چه کاری هم کرد!

    کارستان‌!

    و خوب هم تمامش کرد!

    زندگی را مثل زمین قصه‌ها‌ کرد

    هم تلخ، هم شیرین

    هم رنج، هم گنج

    هم بالا، هم پایین‌‌

    ‌این زندگی، هر لحظه‌اش را باید ستود

    حتی شده با فرستاد یک درود

    یا زدن هر حرکتی

    حتی شده با بیهوده پرسه زدنی

    مثل گفتن چند جمله دوستت دارم

    یا نشان دادن اینکه برو پشتت را دارم

    با عاشقانه درکنار هم زیستن

    در سختی‌ها با هم گریستن

    در شادی‌ها با هم خندیدن، رقصیدن

    همین بود، نبود؟

    کافی بود، نبود؟

    و آخرین پرده!

    تصویر یک پیجک رونده

    وقتی دیگر هیچ رمقی نمانده

    جز واپسین دم و بازدم عاشقانه

    و بعد افتادن یک برگ

    در زمینی پوشیده از گل و سنگ

    و گفتن خداحافظ

    یعنی که هنوز امید دارم

    یعنی که جز تو کسی را ندارم

    یعنی همه چیز را به تو می‌سپارم

    همین بود، نبود؟

    قشنگ بود، نبود؟

    Más Menos
    4 m
  • دلتنگی
    Apr 29 2025

    حالت چطور است؟

    امروز چشمانت چه رنگ است؟

    پیراهنت بوی پرتغال می‌دهد؟

    رنگ موهایت به شرابی طعنه می‌زند‌؟

    ساعت چند است؟

    پاییز شما هم برگ‌ریزان می‌شود؟

    آفتاب، مهمان‌ اتاقت ‌می‌شود؟

    پنجره‌ات‌ رو به دریاچه باز می‌شود؟

    شب‌ها نور ماه مزاحم خوابت می‌شود؟

    آرزوهایت با طلوع خورشید آب می‌شود؟

    اینجا !؟

    اینجا هوا ناجوانمردانه سرد است

    سایه تشنه آفتاب است

    زمین منتظر باران است

    دل در تب و تاب است

    سینه‌‌ پر از فریاد است

    این خودم هم از آن خودم هم در حیران است

    کی می‌‌آیی‌؟

    می‌آیی؟؟

    دیر نشود!؟

    نگذار مشتی خاک چاره کار دو چشم منتظر شود

    Más Menos
    2 m
  • سیاهی
    Apr 21 2025

    تاریکی هجوم آورده

    از نشخوارهای ذهن هزاران دیو سربرآورده

    باز شب شده

    باز این سر بی صاحب شده‌

    فکر و خیالات‌‌ چون شغالان گشنه باهم غلاویز شده‌

    خون هم میرزند

    تن را به هم میریزند

    آب نجس بر سر و صورت هر چه سجاده پرست می‌ریزند


    ایجا میدان اصلی شهر است

    اشباح‌ گشته‌ است

    از آدم‌‌های گرگ صفت مرده‌خوار پر شده است

    دندان تیز می‌کنند

    خیکشان‌ پر می‌کنند

    جنس دیگر که می‌بینید رم می‌کنند

    آب دهانشان

    بوی عرق‌شان

    از صبح تا شب اُق می‌زنند، یک شهر را بهم می‌زنند


    این کلام آخر است

    در مقابل‌ات یک آینه‌ است

    این توهش از تو خارج است

    بیگانه‌ با تو همخانه است

    ذهن مشوش ست

    سر پر از خشم و نفرت است

    دل در سودای شهوت است

    تنها راه نجاتت بازگشت به آن خویشتن برتر است

    Más Menos
    2 m
  • جاده
    Feb 24 2025

    جاده مرا می‌خواند

    جاده رگ خواب مرا میداند

    من از تبار جاماندگانم ‌

    از در یکجا ماندن بیزارم

    من به یک رود می‌مانم‌

    دایم هوای رفتن در سرم دارم

    آن عقابی که در آسمان در حال جولان است

    گه در صعود و گه در فرود است

    از زندگی چه می‌خواهد؟

    جز دو بال که برای پرواز است!؟

    من از زندگی چه می‌خواهم؟

    جز اینکه آزاد و رها باشم؟

    کاش الان در کنار ساحلی نشسته بودم

    هوای خنک دریا مرا هشیارتر می‌کند

    گرچه این، خود کار را مشکل می‌کند

    وقتی بدانی که ساعت، وقت رفتن است

    دل کندن سخت‌تر می‌شود

    هر قدمی رنج‌آور‌تر می‌شود

    رفتن جسارت می‌خواهد

    گذاشتن و گذشتن می‌خواهد

    مشت زدن به در و دیوار قفس می‌خواهد

    ناله‌های‌ شبانه بر سر چاه عادت می‌خواهد

    اما چه خوب که جاده هست

    کور سوی امیدی هست

    جاهای ندیده‌ای که منتظر‌ تو هستند

    حس‌های جدیدی که در شرف‌ تولد هستند

    سفر ذهن را زیباتر می‌کند

    حس جاودانگی‌‌ را در انسان بیدارتر می‌کند

    با سفر زندگی دلنشین‌تر‌‌ می‌شود

    مسافر به راه تشنه‌تر‌ می‌شود

    در سفر همه چیز مقدس می‌شود

    هر وسیله‌ای برایت تبدیل به یک همسفر می‌شود

    آن ستاره‌هایی که در آسمان در حال نورافشانی‌‌اند

    با آنکه هزاران سال از ما دورند

    آرزوهای آدم‌های زیادی را با خود به همراه دارند‌

    برای همین همواره در یک هاله‌ای از ابهام قرار دار‌ند

    ما هم همه پر از ابهام هستیم

    ما هم هر کدام یک ستاره هستیم

    اما ما آرزوی چه کسانی را با خود به همراه داریم؟

    کاش میان ‌ما‌ هم جاده‌‌‌ می‌کشیدند

    کاش در جایی انتظار ما را هم می‌کشیدند

    چشم‌هایی که به‌ جاده دوخته می‌شوند

    مثل درختان پاییزی‌‌اند‌

    منتظر یک اشاره‌‌اند تا صبح اشک بریزند

    مثل همه عاشق و معشوقی‌هایی که گرفتار یکدیگرند

    عاشق و معشوق به یک اندازه محتاج یکدیگرند

    هر دو ‌بال‌‌های یک پرنده‌اند

    هر دو وسیله‌ای برای رفتنند

    هر دو نیازمند وجود جاده‌‌اند

    Más Menos
    6 m
  • بازنده
    Dec 27 2024

    یکبار که باد می‌وزد

    وقتی که دلت می‌لرزد

    بر روی تپه‌ای بایست

    چشمانت را ببند

    و دستانت را به پهنای خیالت باز کن

    بگذار تن تو سد عبور باد شود

    بعد با لبانت آن را مزه مزه کن

    ببین سرد است یا گرم؟

    خشک است یا نرم؟

    تند است یا آرام؟

    بوی خوش می‌دهد یا نه؟


    به مسیری که باد طی کرده است فکر کن

    فکر می‌کنی کویر را دیده باشد؟

    صدای جنگل را چه، شنیده؟

    در آب دریاچه‌‌ای فرو رفته؟

    از رشته کوهی بالا رفته؟

    دشت‌های پوشیده از برف را دیده؟

    گلهای وحشی را بو کرده؟


    اگر دوست داشتی که بیشتر غرق شوی، به این فکر کن که بازدم چه کسانی را با خود به همراه دارد

    مثلا شاید بچه‌ای که برای خرید دوچرخه زار زار گریه کرده

    یا پیرزنی که پسرش به خاطر سر نزدن به او نفرین کرده

    یا پدری که برای گرم شدن دستانش در آن 'ها' کرده

    و یا دختری که برای نرفقتن به خانه شوهر التماس کرده


    به ایده انتزاعی مکان فکر کن

    به زمانی که هیچ چیز نبود

    به زمانی که همه جا گرد و غبار بود

    به زمانی که همه‌جا سنگ و خاک بود

    به زمانی که همه‌ جا پوشیده از آب بود

    به نظرت چند بار این سیکل تکرار شده است

    چند بار دیگر قرار است که تکرار شود

    اگر این چرخه یک دور بی‌پایان باشد چه؟

    فرقی به حالت می‌کند؟

    به نگاهت به زندگی چه، اثری می‌گذارد؟

    باز از نداری گله‌ خواهی کرد؟

    باز با همسایه‌ات سر پارکینگ دعوا خواهی کرد؟


    میدانی خیال با واقعیت چه فرقی دارد؟

    خیال با تو همان کاری را می‌کند که واقعیت می‌کند اما با هزینه‌ای بسیار ناچیز، در بیشتر مواقع هم در حد هیچ

    بی‌دلیل نیست که تمام ادیان به پیروانشان وعده بهشت می‌دهند، خیال که هزینه ندارد

    اما اینکه چرا آدم‌ها حاضرند به جای ساختن بهشت خود، به دنبال بهشت دیگران بروند، قصه‌ای طولانی دارد

    حوصله شندین قصه‌‌اش را داری‌؟

    خصلاصه‌اش این است که بیشتر آدم‌ها یادشان رفته چگونه باید خیال‌‌ کنند، چگونه از خیال‌کردن لذت ببرند و چگونه خیالشان را با دیگران به اشتراک بگذارند

    بچه‌‌ها اما این کار را خوب بلدند اما بزرگ‍تر‌‌ که می‌شوند، بزرگ‌تر‌ها آنها را با بی‌رهمی تمام از دنیای شگفت انگیز خیال بیرون می‌کشند‌، به مدرسه می‌فرستند و وادرارشان می‌کنند یاد بگیرند چگونه برای برآورده ساختن آرزوهای‌ دیگران تا آخر عمر بردگی‌ کنند

    نگفتی حوصله قصه‌ داری یا نه؟

    اگر جواب تو هم این نبود که قصه‌اش را خودم می‌گویم‌، تو هم یک بازنده‌ هستی

    Más Menos
    4 m
  • یک تابستان داغ
    Dec 9 2024

    در یک تابستان داغ به سراغت خواهم آمد

    پای پیاده و از یک راه کوهستانی

    طولانی‌ترین مسیر را هم برای خود انتخاب خواهم کرد

    سنگلاخترینش را، دشوارترینش را

    خود را برای تو آماده خواهم کرد

    من سفری عاشقانه خواهم داشت

    از کنار جاده برایت گل‌‌های زیادی خواهم چید

    همه را در یک سبد خواهم چید

    و سبد را چون صلیبی مقدس بر دوش خواهم کشید

    دوریت‌ را سخت خواهم چشید

    زجر خواهم کشید

    روزها، شب‌ها

    زیر آفتاب‌

    زیر باران

    در میان طوفان‌ و بوران

    و در تمامی آن لحظه‌ها تنها به تو فکر خواهم کرد

    من ثانیه‌ها را پای فاصله‌ها قربانی خواهم کرد

    بی‌وقفه صدایت خواهم کرد

    از تمامی صخره‌ها بالا خواهم رفت

    روی هر سنگی نقش تو‌ را‌ حک خواهم کرد

    عاقبت راهی به درون قلبت پیدا خواهم کرد

    من روزهای زیادی را در کنارت خواهم ماند

    شب‌های‌ زیادی را با تو بیدار خواهم ماند

    عشقم به تو را نشان خواهم داد

    قلبم را به تو خواهم داد

    و در اولین غروب پاییزی پای تو جان خواهم داد

    من مرگ را زندگی خواهم نامید

    و زندگی را یک دفتر شعر

    و پایان دفترم را در کنار تو جشن خواهم گرفت

    تا شاید وقتی که دوباره چشمانم را باز می‌کنم

    خود را در میان سطور دفتر تو بیابم

    Más Menos
    2 m
  • عشق
    Nov 12 2024

    عشق یعنی زندگی زیباست! من زیبایم، تو زیبایی و این جهان زیباست.


    عشق یعنی همه چیز در جهان برای نمایش دلدادگی مهیاست. پرده برافتاده و زمین صحنه رقص و آواز ماست.


    عشق یعنی جهان در نبود تو بی‌معناست. پایان جهان در لحظه اخم تو و پیدایشش در گرو لبخند توست.


    عشق را تنها باید زندگی کرد

    عشق را نمی‌توان پیدا کرد

    عشق را تنها می‌توان بیدار کرد

    آدم مرده را مگر می‌توان با صبح آشنا کرد

    مرده را بهتر که در زیر خاک کرد

    زنده‌های دلمرده را هم بهتر که از یاد پاک کرد


    دوستان، خانه را پر از حرص و آز می‌بینم

    نقش دوست را بر روی بازوانتان نمی‌بینم

    چرا این سینه‌ها را برای او چاک نمی‌کنید

    چرا این تن را قبل مرگتان خاک نمی‌کنید

    چرا چشم‌ها‌ را با اشک‌ پاک نمی‌کنید

    چقدر عتاب آخر، چرا کاری نمی‌کنید


    دوستان اتفاقات دیروز‌ را فراموش کنید

    بر احوال گذشتگان بنگرید، بیشتر فکر کنید

    از حرص‌‌‌‌ و حسد بارتان را خالی کنید

    آرزوهایتان را هم تا می‌شود‌ کم و کوتاه کنید

    از فقر و محنت هم یادتان نرود کمی توشه راه کنید

    دوستان، دوست را آنجا یابید که خود را خوار کنید

    زر را هم آنجا یابید که به سوی خرابه شام کنید


    دوستان اینجا محل گذر است

    هر چه آید یا رود هم تنها یک خبر است

    نقش من و تو هم در این میان بی‌اهمیت است

    چرا که همه چیز از پیش مقدر شده است

    دوستان، داستان را کسی نوشته که در کارش متبحر است

    پس تقلای بی‌خود تنها به عزا نشتن است

    بهترین کار به تماشا نشستن است

    Más Menos
    3 m