کتاب آدمک قرمز (مجموعه داستان کوتاه) کامل Podcast Por vavkhan واوخوان arte de portada

کتاب آدمک قرمز (مجموعه داستان کوتاه) کامل

کتاب آدمک قرمز (مجموعه داستان کوتاه) کامل

De: vavkhan واوخوان
Escúchala gratis

Obtén 3 meses por US$0.99 al mes

اگر علاقمند داستان‌های کوتاه ایرانی هستید دوست خواهید داشت. نوش گوشتون:)

نویسنده و کتاب‌خوان: نیکو خاکپور

تهیه و نشر گویا: واوخوان

امروز تاجی را پر دادم رفت. توی خانه که می‌آمدم، پایم شروع کرد به لرزیدن. خواست برگردد، در ایوان را بستم. روزی هم که سلیم داشت می‌رفت پایم لرزیده بود. حتی یادم هست آن روز سه بار دستم را سوزاندم. ... صدای بسته شدن در را که شنیدم، پایم لرزیده بود.

Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

vavkhan واوخوان
Arte Historia y Crítica Literaria
Episodios
  • 07- کاکنه
    Sep 6 2025

    *لطفن جهت جلوگیری از محدود شدن کانال از فیلترشکن استفاده کنین*

    داستان کاکنه

    #داستان_ایرانی #داستان_کوتاه #کتاب_صوتی #نیکو_خاکپور

    امروز تاجی را پر دادم رفت. توی خانه که می‌آمدم، پایم شروع کرد به لرزیدن. خواست برگردد، در ایوان را بستم. روزی هم که سلیم داشت می‌رفت پایم لرزیده بود. حتی یادم هست آن روز سه بار دستم را سوزاندم. ... صدای بسته شدن در را که شنیدم، پایم لرزیده بود.

    #واوخوان

    Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

    Más Menos
    4 m
  • 06- چای شیرین
    Sep 6 2025

    *لطفن جهت جلوگیری از محدود شدن کانال از فیلترشکن استفاده کنین*

    داستان چای شیرین

    #داستان_ایرانی #داستان_کوتاه #کتاب_صوتی #نیکو_خاکپور

    امروز تاجی را پر دادم رفت. توی خانه که می‌آمدم، پایم شروع کرد به لرزیدن. خواست برگردد، در ایوان را بستم. روزی هم که سلیم داشت می‌رفت پایم لرزیده بود. حتی یادم هست آن روز سه بار دستم را سوزاندم. ... صدای بسته شدن در را که شنیدم، پایم لرزیده بود.

    #واوخوان

    Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

    Más Menos
    9 m
  • 05- قاب درخت خرمالو
    Aug 23 2025

    *لطفن جهت جلوگیری از محدود شدن کانال از فیلترشکن استفاده کنین*

    داستان قاب درخت خرمالو

    #داستان_ایرانی #داستان_کوتاه #کتاب_صوتی #نیکو_خاکپور

    امروز تاجی را پر دادم رفت. توی خانه که می‌آمدم، پایم شروع کرد به لرزیدن. خواست برگردد، در ایوان را بستم. روزی هم که سلیم داشت می‌رفت پایم لرزیده بود. حتی یادم هست آن روز سه بار دستم را سوزاندم. ... صدای بسته شدن در را که شنیدم، پایم لرزیده بود.

    #واوخوان

    Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

    Más Menos
    8 m
Todavía no hay opiniones